نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
پدر شهید تعریف می‌کند: در روزهای اول به خاطر سوختگی کامل پیکر، هویت خلیل تایید نشده بود. بعد از انجام آزمایش‌های پزشکی از ما پرسیدند: «خلیل دندان آسیاب سمت چپش را کشیده؟» خیلی تعجب کردم چون...
کد خبر: ۵۶۸۳۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «علی جمشیدی شاهرودی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: علی بسیار مهربان و خوش رفتار بود. روزی که از جبهه برگشت گفت: «نذری دارم که باید در زیارت روستا یک گوسفند را قربانی کنم.»
کد خبر: ۵۶۷۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶

نوه شهید تعریف می‌کند: «مادربزرگم فردی دست و دلباز بود و همیشه به نیازمندان کمک می‌کرد. یک روز یک فرد فقیر که دو فرزند هم داشت همراه با فرزندانش به در خانه شهید آمدند و ...»
کد خبر: ۵۶۷۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «نبات محمودی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «با بچه‌هایش مهربان بود و دلسوزانه رفتار می‌کرد. همیشه خوش‌رو بود. در زندگی همسری خوب برای شوهرش و مادری فداکار برای فرزندانش بود.»
کد خبر: ۵۶۷۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «رقیه بی‌نیاز»
پدر شهید تعریف می‌کند: «من و مادرش خیلی دوست داشتیم به دنیا آمدن فرزندش را ببینیم که متاسفانه این اتفاق باعث شد نتوانیم بچه‌دار شدن دخترمان را ببینیم و...»
کد خبر: ۵۶۷۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «علی‌ مسلم‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: «پسرم خیلی مهربان و دلسوز بود، برای دفاع از ناموس و کشورش جانش را فدا کرد و همیشه شهادت آرزویش بود که در نهایت هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۶۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «اسکندر جعفری»
برادر شهید تعریف می‌کند: «اسکندر با دوستش مشغول بازی بود که نزد ما آمد و گفت "گرسنه‌ام است"، مادرم گفت "هیچ چیزی برای خوردن نداریم، الان برایت آب آنار آماده می‌کنم تا بخوری"، اسکندر با اینکه خیلی خسته بود هیچ اعتراضی نکرد و نان را در آب انار ریخت و خورد.»
کد خبر: ۵۶۷۴۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «علی‌اصغر جعفری لاری»
پدر شهید تعریف می‌کند: «شهید علاقه خیلی زیادی به تربیت اهل خانه و فامیل نسبت به فرایض دینی مخصوصاً یادگیری قرآن کریم داشت. حتی یکی از اتاق‌های منزلش را به برگزاری جلسات قرآنی اختصاص داده بود.»
کد خبر: ۵۶۷۴۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «احمد آسیان»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «زمان سربازی رفتنش فرا رسید و تصمیم گرفت به خدمت مقدس سربازی برود. پدرم زمانی که می‌خواست به سربازی برود از پدر و مادرش اجازه گرفت و دست آنان را بوسید و گفت: "شما بزرگ من هستید، برایم دعا کنید."»
کد خبر: ۵۶۷۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «محمد کناری رائیز»
مادر شهید تعریف می‌کند: «جوان با احساس و مهربانی بود. پسرم محمد هر زمان که صحبت از جبهه و جنگ می‌شد با اطمینان قلبی می‌گفت: "من شهید می‌شوم" و سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش رسید و ...»
کد خبر: ۵۶۷۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «صفر غلام‌پور رودانی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «در بین مسیر، مسافری بود که در مقدار کرایه با راننده به توافق نرسیده بود و راننده می‌خواست مسافر را بین راه پیاده کند. شهید با راننده صحبت می‌کند و به او می‌گوید شما نباید این بنده خدا را بخاطر کرایه پیاده کنید. پدرم واسطه آن مسافر شد و ...»
کد خبر: ۵۶۷۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم بناوند»
برادر شهید تعریف می‌کند: «برادرم رفت و دیگر برنگشت. مدت‌ها شهید مفقودالاثر بود تا اینکه بعد از چند وقت پیکر مبارکش پیدا شد و ...»
کد خبر: ۵۶۷۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «حسن سقایی‌‌پور سکل»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: یکی از همرزم‌ها با سرعت به سمت من آمد و گفت سقایی تیر خورده. پیش شهید رفتم و سرش را بلند کردم، شهید به من گفت: «اجازه ندهید عراقی‌ها پیشروی کنند و با ذکر ائمه به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵

خاطره‌‌ای از شهید «حسن زارعی»
پدر شهید تعریف می‌کند: همیشه آرزو داشت به جبهه برود، می‌گفت «دوست دارم شهید شوم، برایم دعا کنید چون دعای شما زودتر مستجاب می‌شود، دعا کنید شهید شوم ولی اسیر نشوم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «علی زمانی‌پور»
برادر شهید تعریف می‌کند: «موقع اذان بود که علی و دوستش برای گرفتن وضو به کنار شیر آب رفته و در حال گرفتن وضو بودند که ناگهان خمپاره‌ای میان او و دوستش افتاد، پس از اصابت خمپاره به زمین ترکش‌هایش به طرف...»
کد خبر: ۵۶۶۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «طالب ذاکری خواهان»
همسر شهید تعریف می‌کند: شب آخری که با من بود صدایم زد و گفت «من زیارت عاشورا می‌خوانم و تو نیز با من تکرار کن» آن شب من کلی گریه کردم و در میان اشک‌هایم برای شوهرم و تمام رزمندگان دعا کردم.
کد خبر: ۵۶۶۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «غلامعباس عفیفه»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «مادرم در آن روز خیلی ناراحت بود و مرتب دعا می‌کرد که خدایا جا پر شود تا نتوانند بچه من را به جبهه ببرند. آخر دعایش مستجاب شد و او را نبردن ولی از آن جا که او عشق به شهادت داشت بعد از چند سال در نیروی دریایی ارتش ثبت‌نام کرد و ...»
کد خبر: ۵۶۶۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «علی ترکمانی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «اولین کسی بود که در روستا ماشین خرید و در آن زمان در جاده میناب-جاسک کار می‌کرد. بعضی مواقع در چابهار تعزیه‌خوانی می‌کرد. اخلاقش زبان‌زد همه‌ی مردم روستا بود.»
کد خبر: ۵۶۶۷۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «رضا پرور»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید مرتب به من می‌گفت «چند هفته‌ای است حالم مثل قبل نیست و حالت عادی خودم را ندارم، حس می‌کنم حالم خیلی خوب است.» انگار می‌دانست که قرار است یک اتفاق خاصی برایش بی‌افتد.
کد خبر: ۵۶۶۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله نجیب ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «اخلاق بسیار خوبی داشت، هر کی که شهید را می‌دید فوراً شیفته اخلاقش می‌شد. یکبار من و شهید با اتوبوس به مشهد مقدس رفتیم، در طول مسیر سفر اینقدر رفتارش با بقیه خوب بود که با خیلی‌ها دوست شد و ارتباط دائمی پیدا کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷